از يک زماني به بعد.


آدمها سکوتت را بيشتر دوست دارند. آدمها خوب بلدند کاري کنند که نگاه کلماتت را از آنها بي تا در پس گلويت بماسند و الفباي سکوت بر متن زندگي ات ديکته شود.


 


از يک زماني به بعد.


ديگر نم نم باران هم حالت را خوب نمي کند. ديگر انگار نمي شود که آن آدم سابق بشوي. چنان ذره ذره دچار تغيير مي شوي که حتي خودتت هم نمي فهمي يک آن به خودت مي آيي مي بيني ديگر اين "خود" ت را نمي شناسي. از بس اين کلمات لعنتي در گلويت حبس شده اند جز سکوت چيزي بر زبانت جاري نمي شود.


 


از يک زمان به بعد.


ديگر بر چشمانت که با آدمها حرفـ ـها داشت. مُهر سکوت مي زني. ديگر از آن پنجره هاي تبدار هم خبري نيست. پنجره چيزي نيست جز دو دريچه که در يک قاب، همديگر را به آغوش فراموشي کشيده اند و زنگار خاموشي بر جانشان نشسته.


 


از يک زماني به بعد.


قلمت ديگر ياراي نوشتن ندارد. فقط بايد بگذاري واژه ها بغض شوند و به گلويت چنگ بزنند و با تنهايي ات کلنجار روند. و با زبان بي زباني به تو تلنگر بزنند که تو ديگر آن آدم سابق نيستي. گويي گوشه اي از خودت را در جايي از گذشته، در ميان خاطراتي مبهم جا گذاشته اي که ديگر برگشتني نيست.


 


آدمها خوب بلدند چطور و چه زماني روحِ احساس را در تو بکشند و آن وقت راحت متهمت کنند به بي روح بودن. به بدقلق بودن. به سخت بودن!


 


درست در اين زمان است که وجود خدا را بيشتر احساس مي کنم. احساس مي کنم وقتي همه پشت آدم را خالي مي کنند آنجا همان نقطه اي است که به خدا مي رسم و قلبا حس ميکنم هوايم را دارد و راهي برايم باز کرده براي نزديک شدن به خودش، به خودش که بي منت همراهيم مي کند، بي توقع ياريم مي کند، دلم را آرام و قرص مي کند. خدا را شکر که خدا هست. حالا مي فهمم «أ ليسَ اللهُ بکافٍ عبدَه» چه مفهومي دارد.


 


 


پ.ن: خدايا شکرت که تو هستي. تو براي بنده ات کافي هستي. و الا از بنده هايت که خيري نديديم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تفریحی هیئت فوتبال شهرستان کاشمر هواشناسی و حوادث سرای دل دبیر ریاضی دانلود رمان جدید پیراسته فر تخفیف باران