صبح شنبه است
شنبهاي که خيليها شاکين از اومدنش
انگار که اگه هفته از روز ديگهاي شروع بشه خيلي توفير داره تو اصل ماجرا!
داره بارون ميباره
از خونه ميآد بيرون
برادرش ميگيره تو پناهِ چترِ خودش
به خيالِ اينکه نميخواد سرما بخوره
و الا خودش بقول امروزيها عادت نداره به اين سوسولبازيها
*
يه بُغض همراهشه تا آخر مسير.
اما هميشه تو حال ناخوب هم يه چيزايي هستن براي گريز زدن به حالهاي خوش.
مث رانندهاي که جلو پاش ترمز ميکنه
از اون رانندههاي مشتي که حلال حروم حاليشونه و مبادي آداب.
برف پاک کنها انگار دارن براي آدمها و ماشينها و درختا دست ت مي دن. چشماش باهاشون ميره و ميآد. ميره و ميآد.
آدم دلش ميخواد از اين تاکسيها ديرتر پياده بشه. يه حالِ خوب داره. حس ميکنه قبلا هم يک بار اين تاکسي اونو به مقصد رسونده.
اما چراغ قرمز اين اجازه رو نميده. حتي اجازه فکر کردن به اينکه اون يک بار کِي بود.
تشکر ميکنه و با "روزتون پربرکت" در ماشين بسته ميشه.
*
زير بارون بايد يه مسيري و پياده بره تا سوار اتوبوس شه. انگار آسمون هم داره باهاش همراهي ميکنه. بغضشو ميريزه رو چشماش تا نامحرما نفهمن خيسِ بارونن يا خيسِ اشک.زيرِ بارون انگار خدا نزديکتره به آدما. احساس ميکنه خدا جانش داره بدرقهاش ميکنه. بيشتر بغض ميکنه. انگار ميخواد خالي کنه اين بغضو؛ مث بچهاي که پيش مادرش خالي ميکنه بغضشو. مثل ياسين که ديشب بغضشو فقط تو آغوش مادرش خالي کرد.
*
سوار اتوبوس ميشه. متوجه يه خانمي ميشه که کنارش نشست. سرشو برميگردونه سمتش. همون خانمه است. همون خانمه که هميشه تو اين اتوبوس کنارش ميشينه. يا گاهي روبروش. اين خانم هم انگار با خدا سر و سرّي داره. آخه هميشه از ديدنش پر از حسهاي خوب ميشه. شبيه يه خانم معلمِ مهربون. تا حالا جز سلام و عليک چيزي بينشون رد و بدل نشده اما از ديدنش حس خوبي داره.
*
اين اتفاقاي به ظاهر معمولي، شايد تفسير همون آيهي قشنگ خدا باشن که «إنَّ معَ العُسرِ يُسرا»
ميدونيد که مع بمعني همراهي هست. نه اينکه بعدِ هر سختي تازه بخواد يه آسوني بياد.
ميگه همراهِ هر سختي آسونيهايي هست. مثل همين اتفاقات ظاهرا معمولي که برا تلطيف خاطر اتفاق ميافتند.
مث آقاي راننده مث خانم معلم. مثل دعايِ خير کسي تو خلوتش با خدا که شايد از دعاش بيخبري ولي تأثيرشو ميذاره.
*
از اتوبوس پياده ميشه. خيالش راحته که يکي حواسش بهش هست. بغضاشو ميسپره دست بارون. روزِ به ظاهر معمولي شو به خدا.
پ.ن: اون ترکيب رنگاي سياه و سرخ و آبي که زدم يه اساس داشت. هر کسي مي تونه برداشت خودشو کنه
پ.ن 2: عکس شايد بي ربطه ولي مربوط به يه روز معمولي و خلوتي با پياده رو هست.
پ.ن 3: زبان نوشته محاوره اي هست. گاهي شايد لازم باشه از محدوديت واژه هاي خشک و رسمي رها شد.
پ. ن آخر:) : داره بارون مي باره. شُر شُر
درباره این سایت